محل تبلیغات شما

صفحه شخصی پدرام پناه



فارغ از مدرک تحصیلی.  


اگر پُلی ساخته‌اید برای عبور از افکار منفی، شما یک‌ مهندس هستید.


 روز مهندس بر شما مبارک!


آخرین تلاش همه‌ی اونایی که دوست داشتن مهندس باشن، ولی نتونستند! حالا درسته مملکت خر تو خره و تو سر سگ بزنی مهندس می‌ر**ه، ولی قرار نیست دیگه هر ننه قمری هم ازین آب گل آلود ماهی بگیره، خودشو بچسبونه به مهندسا که! ک** گُشاد، پُل ساختن برای عبور از افکار منفی رو با پاس کردن صد و چهل و خورده‌ای واحد درسی یکی می‌کنی؟


 اگه دستم به اون ک*** خوش خطّی که این مهندسین پُل سازی» رو تحرریک به گذاشتن این استوری کرد برسه! نستعلیقشو به شکسته تبدیل می‌کنم که دیگه فکر مهندس شدن نکنه! والو ما به کارشناسای هم رشتمون سر چند واحد، اجازه نمیدادیم به خودشون بگن مهندس، شما فعلاً فارغ از مدرک تحصیلی، یه دور از رو تصمیم کُبری با اون خط خوشگلت بنویس مهندس.


قورباغه رو رو تخت طلام بشونی باز می‌پره تو مرداب! جریان لیاقت بعضی‌هاست… آقا شاید قورباغه نخواد رو تخت طلا بشینه!


اصن چرا قورباغه رو از محیط زیست طبیعیش خارج می‌کنید؟ بذارید قورباغه هر جا راحته بشینه! بعدم تو اگه تخت طلا داشتی خب خودت می‌شستی روش! منم به زور رو تخت طلا که هیچی، رو تخت الماس بشونی میرم جایی که دلم خوشه! تخت طلا عنه؟ اگه بجای این ک*شعرا چهار کلمه زیست خونده بودی می‌فهمیدی که قورباغه جاش تو برکست، نه رو تخت طلا! مشکل تویی که اون بدبختو از محیطی که بهش تعلق داره درآوردی نشوندیش رو تخت طلا!از قورباغه‌ها فاصله بگیرید لطفاً، بذارید زندگیشونو بکنن. تخت طلا مال شما کینگ و کوئین‌های محترم.


همیشه کسایی که ایران نبودند، از دید من پشت یه صفحه‌ی نمایش تو یه دستگاهی زندگی می‌کردند! یا مثل قدیم‌ترا پشت صفحه‌ی لپ‌تاپ، یا مثل الآن، پشت صفحه‌ی موبایل و تبلت. همیشه من تو دنیای واقعی بودم و اونا پشت یه اسکرین! الآن که جامون عوض شده، یا بهتر بگم، جام عوض شده، بازم دقیقاً همین حسو دارم. هنوز حس می‌کنم دنیای واقعی همونجاست و ایندفه من رفتم پشت یه اسکرین. الآن من توی تموم اون دستگاهام! پشت اسکرینشون.


هر کسی یکی از سه‌رُخ‌هاشو بی‌شتر از اون یکی دوس داره! منم اون سه رخی که توش گوش راستم پیداس رو بیشتر دوس دارم! ولی متاسفانه تک گوشواره‌ای که زدم تو گوش چپمه! آخه اگه پسر یه تک گوشواره تو گوش راستش بزنه ممکنه بعضیا فکر کنن نشونه‌ی هم‌جنس‌گرا بودنه. حالا یا باید سه رُخی که دوس دارمو فدای تک گوشوارم کنم، یا گوشوارمو فدای سه رُخ.

یکی از دلایلی که وقتی ناراحتم ترجیح می‌دم تنها باشم اینه که اطرافیانمو ناراحت می‌کنم.


اصلاً دلم نمی‌خواد وقتی ناراحتم با کسی حرف بزنم یا درد و دل کنم یا هر چی. خودم تنها باشم واسه خودم یه گوشه‌ای مشکلمو با خودم حل کنم، خیلی بهتره تا پاچه عالم و آدمو بگیرم و همرو از خودم ناراحت کنم. مخصوصاً که اصلاً حوصله‌ی حرفای کلیشه‌ای شنیدن مثل دُرُست می‌شه» و ناراحت نباش» و خدا بزرگه» و اینارو اصلاً ندارم. نمی‌تونم بفهمم شماها چه طوری با این جملات مسخره‌ی تکراری حالتون بهتر می‌شه! سیرییِسْلی؟


من حتّی اونی که این حرفارو به یکی دیگه میزنه رو هم درک نمی‌کنم. یارو ناراحته، بعد بهش می‌گید ناراحت نباش؟ خیلی ممنون! خودم بلد نبودم ناراحت نباشم، حتماً نیاز بود شما بهم می‌گفتید ناراحت نباش تا همه درد و غصّه هام عین چُس در هوا محو شن از بین برن.


- ناراحتم.

+ ناراحت نباش!

- باشه، دیگه ناراحت نیستم الآن!


اگه بخوام یه جمله‌ی تاثیر گذار به یه بچّه بدم، قطعاً اول بهش می‌گم: بزرگ نشو، یه تَله‌سْت». بعد اگه مث گاو خندید و رفت که هیچ، ولی اگه انقدر باهوش بود که توضیح بیشتری خواست، اونوقت قطعاً میگم: گُ* خوردم عمو جون، برو دنبال علایقت، تا وقتی هم که به هدفت نرسیدی ولش نکن». بعد دیگه اگه ازم سوال پرسید، با پشت دست همچین بخوابونم تو دهنش که دندوناش خورد شه بریزه ته حلقش که دیگه اینقدر فضولی نکنه! 


ما بچّه بودیم فقط می‌گفتیم چشم! بعد جایزه‌ی خوب بودنمون ماهی یه بار می‌بردنمون همبرگر و پیتزا بخوریم. موقع مسافرت وسائلمون به زور تو چمدون مامانمون جا میدادن، صدامون که در نمیومد هیچ، خوشال بودیم که با خودشون  می‌برنمون! ماست می‌ریختیم تو پلاستیک فریزیر، نوکشو با دندون سوراخ می‌کردیم، تهشو گره می‌زدیم، تا جایی که خنک بود مِک می‌زدیم. می‌خوام بگم ما اون مدلی بزرگ شدیم و این شدیم، اینا این مدلی که بزرگ میشن فردا چه مدلی می‌خوان بشن؟ اصن به من چه؟ ولم کنین عامو.


پ.ن: خدایی خیلی کار سختیه بّچه دار شدن تو این شرایط. کار هر کس نیست، گاو نر می‌خواهد و گاو ماده. 


بچّه دار شدن نباید به این راحتی باشه. باید واسش محدودیت بذارن. مخصوصاً توی دنیای امروزی با این همه محدودیت منابع و انرژی. نباید هر کسی که اُرگانشو داره، بتونه به این راحتی بچّه دار بشه و آینده‌ی اون بچّه و بقیه رو به خطر بندازه. این خودِ خود‌خواهیه! اولاً هیچ کسی نمی‌تونه بیشتر از ۲ تا فرزند داشته باشه! دوماً باید یه مینیموم کفایتی واسه هر کدوم از والدین بذارن. به نظرم باید از سال ۲۰۰۰ این قانون تصویب می‌شد که زوج‌هایی که تمایل به بچّه دار شدن دارن باید یه سری حداقل شرایط  رو داشته باشن. 


مثلاً زوجینی که میانگین قدشون از یه مقداری کمتره، مجاز به بچّه دار شدن نیستن. دلیلشم واضحه. یه کوتوله مثل خودشون به دنیا میارن که تا آخر عمرش مجبوره آرزو کنه که ای کاش ۱۰ سانت بلند تر بود. 


یا مثلاً زوجینی که از مقدار مشخصی پول یا درآمد کمتر دارن، نمی‌تونن بچّه دار بشن. اون بچّه چه گناهی داره که تا آخر عمر تو حسرت داشتن یه سری چیزا بمونه؟


زوجینی که مدرک تحصیلیشون از لیسانس کمتره، زوجینی که آیلتس جنرال حداقل ۵ ندارند، زوجینی که بیماری ارثی خاص مثل سرطان یا دیابت یا فشار خون و. دارن، زوجینی که تعادل روحی و روانی ندارن، زوجینی که سابقه‌ی کیفریِ مثل ی یا ضرب و جرح یا یا ازینجور سوابق عمدی دارن، زوجینی که آی‌کیو پایین تر از یه استانداردی دارن، زوجینی که اعتیاد به مواد مخدر یا الکل یا هر مادّه‌ی اعتیاد آور دیگه‌ای دارن، زوجینی که کار با تکنولوژی روز دنیار بیگانند، زوجینی که زمان کافی برای گذروندن با بچّشون ندارن، اجازه‌ و حتّی حق بچّه دار شدن رو‌ هم ندارن! 


تازه از بدو تولد فرزندی که والدین واجد‌الشرایط داره، باید یه مربی خصوصی دوره دیده  مراقب تک‌تک آموزش‌هایی که از طرف والدین به بچّه داده می‌شه باشه، تا مغز بیمار وارد جامعه نشه! باید با دلیل به بچّه گفت دروغ بده»، نه اگه دروغ بگی سنگ میشی». نباید به بچّه انقدر بدی بخوره که از چاقی چین بخوره. اجازه نداری بچّرو دعوا کنی، کتک بزنی یا باهاش قهر کنی! نمی‌تونی در جواب سوالاش بگی نمیدونم»، باید یا سواد سوالایی که یه بچّه‌ی کنجکاو می‌پرسه رو داشته باشی، یا قدرت تحقیق راجع به اون سوالو! اگه نمی‌دونی چرا آسمون آبیه، چرا برگ درخت سبزه، باید بتونی سرچ کنی، جوابشو بفهمی، سادش کنی و به فرزندت پاسخ بدی. اگه بچّت دوچرخه، و پس فردا موتور و ماشین خواست، نمی‌تونی بگی ندارم»! باید انتظارات مالی فرزندتو بتونی برآورده کنی، که پس فردا سرخورده و و اختلاصگر نشه! و هزار و یک مثال ریز و درشت دیگه.


قول میدم بعد از چند نسل، ریشه‌ی فقر و بیکاری و گرسنگی و فساد و بقیه‌ی مشکلات جامعه‌ی بشری با این سلکشن حل بشه! نه که تضمینی باشه اون بچّه نشه، ولی قطعاً پدر هیچ فرزندی نخواهد بود! شاید بچّه در آینده معتاد بشه، ولی حداقل دیگه هیچوقت پدرِ معتادِ فرزندی نمی‌شه! ممکنه اون بچّه حتّی قاتل بشه، ولی  حداقل خانواده‌ای بی‌پدر نخواهد بود. نهایتاً میگیم ما همه‌ی تلاشمونو کردیم که قاتل نشه، خودش انتخاب کرد که بشه. حداقل دیگه هیچ مشکلی، ریشه در کودکی هیچ مجرمی نداره.


اگه با همه‌ی این اوصاف جفت بی‌کفایتی بچّه دار شدن، بچّه باید زیر یک‌سال به روش مرسی‌کیلینگ یا اوتونازی کشته بشه، و پدر و مادر خاطی به عنوان مجازات تا آخر عمر عقیم بشن. دلیلشم اینه که حوصله‌ی مراکز نگهداری و یتیم‌خونه و این داستانا رو ندارم. ازینکه بعد یکی بخواد دنبال خانوادش بگردت، بعد از حاج زنبور عسل، دیگه خوشم نمیاد.


نمی‌تونم درک کنم چرا آدما انقدر علاقه دارن خود ناکامشون رو تکثیر کنند! تو وقتی خودت به هدف‌های زندگیت نرسیدی، به چه اُمیدی مثل خودتو رو تولید میکنی؟ به امید اینکه اون برسه؟ چطوره ریسک نکنیم و اجازه بدیم همونایی که پتانسیل و پشتوانه‌ی  به جایی رسیدن رو دارن، تلاش خودشونو بکنن! قطعاً اگه ادیسون لامپ رو اختراع نمی‌کرد، دیر یا زود یکی دیگه اینکارو می‌کرد! 


چرا فرزند دار شدن باید حقِّ کسی باشه؟ به نظرم بیشتر، در بهترین شرایط به دنیا اومدن» حقّه تا بچّه دار شدن. ممکنه تعداد کم‌تری زندگی کنند، ولی خوشبخت!


حالا که قانون یا فیلتر یا سلکشنی نیست، بیاید خودتون آدم باشید و از وسایل و ابزار پیشگیری بیشتر استفاده کنید. بقیه بگن اجاقش کوره بهتر ازینه که یه عمر فرزندت بگه ر**م تو روحت.


پ.ن: اگه  اعتراض کنید، می‌دم واسه ازدواج کردن هم سلکشن بذارن‌ها! :-| هیس.


یه شب تو خواب، توی یه کویر بی آب و‌ علف داشتم راه میرفتم. هر چی می‌رفتم به هیچی نمیرسیدم. از بی آب و غذایی داشتم تلف می‌شدم. میخواستم داد بزنم کمک، ولی صدام در نمیومد. آخرش نشستم، سرمو به زانو گرفتم و شروع کردم به اشک ریختن و زاری کردن. در حال گریه کردن بودم که دوتا دست، سرمو از روی زانو‌هام بلند کرد. صورتش معلوم نبود، نفهمیدم خانم بود یا آقا. خواستم حرف بزنم ولی بغض اجازه نمیداد. پیشونیمو بوسید و گفت، مبارکت باشه. تا خواستم بپرسم چی و چرا، از خواب پریدم. 


ساعت ۳ نصفه شب بود. دقیق ۳! از عرق خیس شده بودم و دیگه خوابم‌ نمیومد. انگار ساعت‌ها خوابیده بودم. یکمی توی تخت این دنده اون دنده شدم که باز خوابم ببره ولی فایده نداشت. حولم رو براشتم برم حموم یه دوش بگیرم حالم بیاد سر جاش. وقتی رفتم زیر دوش، یه حس سوزشی توی پیشونیم احساس کردم. راستش ترسیدم تو آینه نگاه کنم و بی‌تفاوت ادامه دادم. وقتی با شامپو موهامو میشستم، احساس سوزشه خیلی بیشتر می‌شد، ولی وقتی آب میریختم روش ساکت میشد.


فردای اون روز همش به خوابی که دیده بودم فکر می‌کردم. انگار دنیام متفاوت شده بود، انگار چیزایی می‌دیدم که قبلاً نمی‌تونستم ببینم. آدما انگار بدون اینکه لب و دهنی ت بدند باهام حرف میزدند. بعضی‌ها قرمزتر بودند، بعضی‌ها سیاه‌تر. جالب بود که وقتی چشمامو می‌بستم، باز هم یه چیزایی می‌دیدم. انگار یه چشم روی پیشونیم داشتم که همیشه باز بود. چشم سوم!


باورش واسه شماهایی که تجربش نکردید، سخته! همه چیز متفاوت شده بود، رنگا قشنگ‌تر و بیشتر شده بودند، حتّی صداها توی سرم اِکو میشد، دیگه آدما رو مثل قبل نمی‌دیدم. در واقع هیچ‌چیزو مثل قبل نمیدیدم. دلم واسه هر کسی جز خودم و‌ کسایی که چشم سوّم داشتند، می‌سوخت که دنیا رو مثل من نمی‌بینند، که دنیاشون انقدر گوچیکه. دلم میخواست به یکی بگم، ولی مطمئن بودم بهم میخندند و مسخرم می‌کنند. مگه چند نفر توی این دنیا چشم سوّم دارند؟ من حتماً برگزیده بودم.


هر وقت میرفتم حموم سر درد‌های عجیبی می‌گرفتم، هر شب ساعت ۳ شب بیدار می‌شدم. صداهایی توی مغزم می‌شنیدم، چیزایی می‌دیدم که ماورایی بودند. زندگیم عوض شده بود. دیگه کار کردن و درس خوندن و ازدواج کردن و بچّه دار شدن واسم مسخره شده بود. دوست داشتم هیچ کاری نکنم. دوس داشتم کل بدنمو تتو کنم و سیگاری بشم. ساعت‌ها تو اتاقم باشم و دنبال آدمای برگزیده مثل خودم بگردم. دوس داشتم آهنگای متفاوت گوش بدم و فقط تو گوشی موبایلم، هدفن به گوش باشم. من خیلی متفاوت و خاص شده بودم. حس می‌کردم رسالت من توی زندگی با بقیه آدما متفاوته. دیگه تحمل آدمای دو چشمیِ حوصله سر بر واسم سخت بود. اونا از دنیا چی می‌فهمیدمد؟


دقیقاً یک هفته بعد از اون خواب، دقیقاً شب سه شنبه، دوباره خواب دیدم تو همون کویر با همون شرایط دارم راه میرم. ایندفه می‌دونستم چه اتفاقی قراره بیفته. انگار دژاوو بود. نشستم و سرمو گرفتم توی زانوم و منتظر موندم. دوباره همون دستا، سرمو گرفت و آور بالا.


چشممو که باز کردم خبری از اون صورت نورانی نبود. یه تابلو مثل نوتیفیکیشن موبایلم جلوم ظاهر شد که توش نوشته بود: مشترک گرامی، یک هفته زمان آزمایشی استفاده از چشم سوّم شما به پایان رسیده است. لطفاً برای استفاده از چشم سوّم خود برای مدّت یک‌سال، آنرا به همراه یه عدد چشم هدیه، خریداری نمایید و یا ال‌اس‌دی و ماشروم و کوکائین بزنید، همون کارو میکنه»


از خواب پریدم دیدم ساعت دقیقاً ۳. رفتم دوش، دیدم اثری از سوزش پیشونی نیست. آخه یه جفت چشم به چه کارم میومد. فکر کردم یکیشو بذارم پس کلّم که پشتمم ببینم. بعد گفتم آخه اینهمه مو میاد روش، عملاً به کارم نمیاد. رفتم تو فکر که با یکی شریک شم، دیدم هیچکس لیاقتشو نداره. 


رفتم تو سایت، کرک شدشو دانلود کردم، نصب کردم فعال شد. راضیم ولی نباید به اینترنت وصل بشی، آپدیتم نمیشه. فقطم باید شامپو بچّه استفاده کنی، چون چشم سوّم اکثراً بازه، شامپو میره توش می‌سوزه. خواستم عینک آفتابی تک شیشه بگیرم واسش، میگن یه سری توهمات از شیشش رد نمیشه، درجه‌ی خاصی آدمو میاره پایین. خواستم لنز بذارم توش، می‌گند چون همش بازه، خشک میشه عفونت می‌کنه.


ازون روز خودمو شبیه این مینیون یه چشمی زردا میبینم. نه به کاری میان، نه حرفشونو میفهمی، نه کاراشونو درک میکنی! فقط می‌شه خندید بهشون.


کاش بجا چشم سوّم، یکی تو خواب عقل اولمو فعّال میکرد.


پ.ن: هر کسی آزاده از متن بالا هر برداشتی دوست داشت بکنه. 


امروز صبح واسه صاف کردن خط پایه‌هام، به یه نصفه تیغ - ازینا که تو کاغذِ خودش می‌شکنیش و نصفش رو میذاری تو یه چیز فی تاشو، بعد نمیدونی نصف دیگشو کجا بذاری - نیاز مُبرَم پیدا کردم.

عصر با رفیقم رفتم سوپری که تیغ تهیه کنم، ولی چون هیچ اسمی واسش نداشتم، به سوپریه فقط گفتم یه بسته تیغ لطفاً. انگلیسیشو قبلاً تو کلاسام درس داده بودم، Razor Blade همینجوری تو ذهنم می‌چرخید، ولی به امید اینکه نپرسه چه تیغی و همونی که می‌خوامو واسم بذاره رو میز، یه لبخند ملیحی هم زدم و تو چشاش نگا کردم، منتظر تیغ.

پیش خودم گفتم اگه همونی بود که می‌خوام، که خَیْر و بَرکة! اگه نبود و ازین دسته دارا گذاشت جلوم، میگم ازینا نه، ازونا. نهایتاً دو، سه مدل تیغ که بیشتر نداریم، دست میذاره روش، من میگم ها، یا نه!

از شانس شُخمی، نه گذاشت، نه برداشت، تو چشمام خیره شد و پرسید: دادا، چه مُدل تیغی؟» یعنی دقیقاً بدترین حالتی که می‌شد پیش بیاد. انگار بهم گفتند سه دور از رو صفحه ۳۶ با خط خوش، بنویس. حالا باید یه ساعت توضیح می‌دادم چه مُدل تیغی! و دادم…

بعد از یه ساعت تشریح و پانتومیم، حرفام تموم نشده بود که یه مشتری فضول، ولی نسبتاً محترم، اون تهِ توضیحاتم اضافه کرد: تیغ ورقه‌ای می‌خواند، فکر می‌کنم!»

از پشت سرم یکی گفت: آخ خوب شد یادم اومد، منم ازین تیغ خرکیا می‌خوام، یه بستشم به من بدید»

همونجا بود که مغازه‌دار، یه جورایی اَفلاتون طور گفت: خب بگو، ناسِت می‌خوام! اسمش ناسِته دیگه، همه از قدیم میگن ناسِت بده. مثل تایْد، ناسِت هم واسه خودش یه اسمیه که رو این محصول مونده» شاگردش ازونور داد زد تـــــیــــز، تیــــز! بگو تیغِ تیز می‌خوام، همه جا بهت می‌دند.»

یکی دیگه تازه رسیده بود، گفت: ما به اونا می‌گیم تیغْ دلاکی». یه لاته پشت سرش اومد تو، گفت: بگو تیغ رَگ زنی» و با فندک در مغازه سیگارشو روشن کرد و خندید و رفت!

من از فرهنگستان زبان و ادب فارسی، خواهش می‌کنم بیاد یه اسم پسندیده و برازنده رو این مدل تیغ بذاره که اینهمه اختلاف بین اقشار جامعه برطرف بشه، تبلیغ بِرَنْد یا شرکت خاصی هم نباشه!

حالا تازه اومدم تو ماشین به رفیقم میگم شما به این مدل تیغا چی می‌گید؟ میگه: تیغ دو سوسمار دیگه. چطور؟» یه ساعتم نشستم کل این داستانو واسه اون تعریف کردم. بسکه خوشایند بود، یه دورم اینجا نوشتم که تنها این بار امامت نتوانست کشید…

شمام این عکسو (عکس یه تیغ این مدلی) ببرید بدید یه بزرگتر بپرسید شما به این چی می‌گید؟ اگه فقط گفت تیغ، بپرسید چه تیغی؟ تا دمپایی پاتونه لطفاً یه سوال دیگه هم بپرسید! معمولاً اون نصفه دیگشو کجا میذارید؟


پ.ن: آرش، هم‌نوردم، میگه تو خرّم‌آباد به این تیغا میگند تیغ مکینه».


چرا یه سری از کمپانی‌های بزرگ دارو سازی جهان اشک مصنوعی» می‌سازند؟ ما خودمون تو ایران می‌تونیم اشک طبیعی» تولید و حتّی صادر کنیم. ما می‌تونیم اشک طبیعی اورگانیک تولید کنیم و به کشور‌های شاد دنیا صادر کنیم. اینهمه روضه و حسینیه و غم و غصّه تو ایران الکی الکی داره هدر می‌ره به خدا.


 اگه به هر ایرانی یه قطره چ خالی بدی، قطعاً به راحتی تو یه روز می‌تونه حداقل یکیشو کامل با اشک طبیعی و اُرگانیک پر کنه. این یعنی روزی حداقل ۸۰ میلیون قطره چ اشک طبیعی و درجه یک. اون ۱۰ میلیون بقیه هَپی تشریف دارن، از شما بهترونن، اصولاً اشک نمی‌ریزن!


اگه کارمون می‌گرفت، اونوقت چین می‌شد رقیبمون. بعد همه تو بازار اروپا می‌گفتن این اشک چینیا با پیاز درومده، اون اشک ایرانیا از دِپرشن واقعی درومده، کیفیتش بهتره! اینجوری بود که ما همی‌شه بی رقیب میموندیم. اشک ایرانی یا Persian Tear معروف بود. اُ گرووون.


یه عدّه می‌زدند تو کار تولید عُمده. می‌گشتن تو اینستا، به هر چی پلنگ چُس ناله کنه دایرکت میدادن، آگهی استخدام. همرو جم می‌کردن یه جا، هی مرتضی پاشایی و آرمین‌۲ای‌اف‌ام واسشون میذاشتن و اشک جمع می‌کردند. هر ۴۵ دقیقه یکبارم وقت استراحت و چایی، واسشون شهرام شب‌پره می‌ذاشتن که پاشن یه تی بخورن، برنت‌آوت (Burnt Out) نشن کارمنداشون. هر کسیم روزی یه پاکت بهمن ک*ن قرمز و ۳ تا بستنی، سهمیه داشت.


یه عدّه با لباس مُبدل، عینک آفتابی، ریش و پیرهن مشکی، می‌رفتن راه میفتادن تو قبرستونا، به فک و فامیل متوفی (فوت شده)، پیشنهاد همکاری موقت می‌دادند. یا با پلاکارت کنار قبرای بدون سنگ که یارو تازه مُرده می‌استادن، روش می‌نوشتن:  اشک‌های شما را با قیمت عالی خریداریم». یه عدّه از فامیلای دور مرحوم هم فقط الکی قیمت می‌گرفتن. 


اونوقت اشک بچّه و مَرد گُنده قیمتی‌تر بود. شایدم اشک بچّه کلاً غیر قانونی بود. یه عدّه کمپین راه می‌نداختن بر عله اشک بچّه» اعتراض می‌کردند. نه به اشک بچّه.


یه عدّه اشک خَر بجا اشک انسان می‌فروختند. اشک سگ، اشک گربه. بالاخره یه ترفندی پیدا می‌کردند اشک حیوونارو هم در میاوردن، بجای اشک انسان می‌فروختن. یه عدّه هم به همون اشک انسان، آب نمک میزدن که بیشتر شه! 


من مطمئنم. اشک تمساح، فراوون‌ترین نوع اشک حیوان بود، و تشخیصش کارشناس داشت. بیشتر عطاریا، اشک اَصـــل می‌فروختند. انواع و اقسام. اشک مادر شهید، اشک بچّه یتیم، اشک پدر بیکار، اشک دانشجوی افتاده، اشک دختر شکست عشقی خورده، اشک جوان بیکار، اشک کارمند اخراج شده، اولین اشک کارخونه دار تازه ورشکسته. انواع و اقسام اشک با تاریخ و ساعت. اشک آدمای معروف فروشی نبود، مخصوصاً اگه مرده باشن. مثلاً اشک سهراب سپهری تو موزه‌ی هنر‌های معاصر نگه‌داری می‌شد. یا اشک رضاشاه پهلوی تو کاخ سعدآباد!


گرون‌ترین و کمیاب‌ترین نوع اشک هم بدون شک اشک شوق» بود. اشک شوق اصلاً  گیر نمیومد. هر کسی داشت معمولاً یه جای امن واسه خودش نگه‌ش می‌داشت. اشک شوق رو تو مراسمات شاد واسه صاحب مجلس هدیه می‌بردند. فهمیدی خاله‌ی عروس چی گذاشته بود؟ چهل سی‌سی اشک شوقِ قبولی دخترش تو دانشگاه!


در کنار بیزنس اشک طبیعی، کلی اشتغال زایی هم می‌شد. مهندسی تولید محتوای غمگین داشتیم. اشکولوژ یا کارشناس سنجش کیفیت و غلظت اشک داشتیم. اشک دَر بیار حرفه‌ای (اشکاور) داشتیم که زیر یه دقیقه اشکتو در میاورد. اشک ریز حرفه‌ای داشتیم که دمای اتاق، تو ۵ دقیقه ۵۰ سی‌سی اشک می‌ریخت. خود بحث ذخیره و انتقال اشک با فناوری نانو، طوری که کمترین تبخیر رو داشته باشه، کلّی جای بحث و تحقیق داشت. 


خلاصه چراغی که به خونه رواست، به مسجد حرومه. چرا راه دور می‌ریم، شاید اینجوری گره از کار چهارتا آدم غمگین هم باز شد و یه کمک هزینه‌ای شد واسه سرپرست خانوار. کلاً یکم دیگه همینجوری ادامه بدیم و مدریت صحیح هم داشته باشیم، قطعاً بهترین صادر کننده‌ی اشکِ اُرگانیکِ طبیعی در دنیا می‌شیم. شک ندارم همونوقت هم پولش تو جیب گریه کن نمی‌ره و فقط دلال‌ها گنده می‌شن.


تو خودت چند میگیری گریه کنی؟


پ.ن: فیلم چند میگیری گریه کنی» رو درست یادم نیست، فقط یادمه یارو گریه کن نداشت، می‌خواست چندتا استخدام کنه که اگه افتاد مُرد، مراسم کفن و دفنش آبرومند برگذار بشه. یادمه تو سینما دیدم فیلمشو.


جهان سوّم جاییه که، بلوبری اول قلیونش میاد توش، بعد میوش.


جهان سوّم جاییه که، وقتی یه چیزی می‌خری نمیدونی گرون خریدی، ارزون خریدی یا به قیمت. جاییه که نمیدونی جنسی که خریدی چقدر مونده، چقدر تازست. جاییه که نمی‌فهمی چیزی که میخری اصله، یا کردن تو پاچت!


ازین به بعد میخوام تگ جهان سوّم» رو بیشتر بنویسم تو وبلاگم. خیلی نمیفهمیم کجاییم!


مرفّهین بی‌درد میگن جهان سوّم جاییه که یه آیفون تو جیبت باشه و یه دندون خراب تو دهنت. یکی به من بگه، پس اینجا کجاست؟ که وقتی میری دندون خرابتو درست کنی، دندون‌پزشک خیلی راحت، نه تنها اون یه دونه دندون خرابت رو درست و‌حسابی درست نمی‌کنه و تا آخر عمر باید دستت بهش بند باشه، بلکه میزنه یه دندون عقب‌تر، یه دندون جلوتر از اون دندون خرابت رو هم به ف*ک عُظمی میده و هیچکس هم جوابگو نیست. خیلی شیک میر**ه تو دندونت بجای کامپوزیت و روکش! 

اگه همون موقع اعتراض کنی، می‌گه الآن باد و ورم داره، الآن زخم و دَمل داره، الآن همه چی طبیعیه خیارت راحت، الآن یه مدّت روش غذا بخوری خوب می‌شه، الآن یکم تو دهنت باشه خیس بخوره بهش عادت می‌کنی، الآن مسواک بزنی آیت‌الکرسی بخونی خوب می‌شه، الآن رو به قبله نخ دندون بکشی درست میشه، الآن چِخه پدسگ، فقط دَک شو برو!

اگه هم باز خر شی و اعتماد کنی و بذاری ببینی چی میشه و بعداً بری اعتراض کنی، میگه مراقبت نکردی اینجوری شده، قبله ازین وره شما کج واسادی نخ دندون زدی، این دندون بغلی هم پوسیده بوده از خردسالی ولی شانس عن تو الآن خراب شده، آیت‌الکرسی رو با صوت خوندی یا ترتیل؟ خمیردندونت اسیدی بوده، مسواکت سمباده‌ای بوده، با آب شیر مسواک می‌زنی یا آب معدنی؟ چرا الآن اومدی اصن؟ چرا دم خر درازه؟ چرا در گنجه بازه؟ چرا پدرام با ما نمیسازه!


بعدم دیدن یه بار شُد بمالیم درش، پس بازم میشه! حالا برو پول یه آیفون دیگه رو بده بیا تا واست بری*م تو اون یکی دندونت و بغلیاش. فقط زود بیا تا نزده به مغزت ایست قلبی کنی، زیگیل بزنی، ایدز و فلج‌اطفال بگیری ! راستی در جریان باش بقی دندوناتم از دَم پایین و بالا خرابه، الآن داغی خودت حالیت نیست! گفته باشم فردا نیای بگی بغلیشو تو خراب کردی.


قسمت رو مُخ داستان به همینجا ختم نمیشه! تو این جور مواقع همه دندون‌پزشک و دکتر می‌شن و هر ننه ملوکی یه نظری میده. یکی میگه برو پیش دکتر گ*ز نُطفه» کارش حرف نداره، ما سالهاست خانوادگی میریم پیشش میگ*زه دهن تک تکمون. یکی میگه برو پیش دکتر چُـ* نژاد آملی»، ما سالهاست میریم پیشش، بی سر و صدا و درد، دیگه خودتون می‌تونید حدس بزنید چیکار می‌کنه با دهن اعضای خانواده دیگه.

والو من تا همین پارسال پام به دندون پزشکی وا نشده بود. یه دندون کِسِل حال داشتم که بی‌آزار یه گوشه از دهنم داشت زندگیشو‌ میکرد. خر شدم گفتم بذا جهان سوّمی بازی در نیارم، برم درستش کنم، بد نباشه یه وقت.


از اون روز پاره شدم، یعنی زبونم زخم شده، از بس غذا لاش گیر کرد و من پک و پوز کج کردم تا درش بیارم. والو بعضی وقتا به خود میام می‌بینم قیافم در تلاش درآوردن غذای گیر کرده لای دندونم، شبیه استیون هاوکینگ شده، زود خودمو جمع و جور می‌کنم کسی نبینه! آخرم تا با نخ دندون خونش نندازم، این شُشم حال نمیاد و زبونم آروم نمیگیرم. به کی بگم اینارو؟


الآنم سه، چهار ماهه یه دندن ته دهنم شکسته، دارم تحملش می‌کنم! جدای از پولش و‌ وقتش و دردش و داستاناش، به هیچ دکتری اعتماد ندارم برم پیشش. واقعاً احساس می‌کنم نصف دندون و یه آیفون، بهتر از سه تا دندون خراب و یه سامسونگه!


کاش حداقل اینجا جهان سوم بود! جهان سوّم خوب جاییه والو، کاش حداقل میتونستم آی‌فونمو ارتقا بدم، بذارم تو جیبم و تو دهنم فقط یه دندون خراب باشه. جهان سوّم خوب جاییه.

ترسناک‌ترین قسمت پیر شدن اینه که همه چی شوخی شوخی و با خنده پیش میره. یکی یکی و یواش یواش. اولش یکی دوتا از موهات سفید می‌شه و با خنده و لبخند نشون این و اون‌ میدی و به شوخی میگی هی، پیر شدیم رفت». بعد کم کم به پشتبانه‌ی همین دو سه تا موی سفید، جملات این مدلی بیشتر و بیشتر می‌شه، و این روند چند سال و همش هم با خنده و شوخی پیش میره. پیر شدیم کسی بهمون نگفت بابا»، ما عرصه رو واسه جوونا باز گذاشتیم»، الآن دور دور این جووناست»، بابام هم سن من بود دوتا بچّه داشت»، مامانم هم سن من بود که بچّه‌دار شد»، جدّی پیر شدیما»، فلانی، باورت می‌شه فلان ماجرا ۶ سال پیش بود؟» و شوخی شوخی جدّی می‌شه.


من معمولاً اگه به کسی چند بار تکست بدم و طرف جواب نده، بلاکش می‌کنم. تا حالا چندین بار به آقای بیل‌گیتس پیام دادم به هیچ عضویشو نبوده. حتّی سین هم نکرده. نباید بلاکش کنم؟


حالا پول داری که داشته باش، وقتی یه ذره شعور نداری، یه ریال (معادل چُ سِنت) نمی‌ارزه. پیش خوش نمیگه شاید من کار واجب باهاش داشته باشم؟ جدّی چی می‌شه که آدما اینجوری می‌شن. واقعاً که.


یه بار در اوان جوانی اواخر نوجوانی، یه کامنت زیر یکی از پستاش گذاشتم و به انگلیسی گفتم: اگه این کامنت منو لایک کنی، فلان کار زشتو دیگه انجام نمیدم» هزاران هزار نفر اون کامنت منو لایک کردن و ریپلای کردن، ولی اون که باید می‌کرد، نکرد. منم به لجش همچنان اون کار زشتو انجام میدم به هیچکسم هیچ ربطی نداره. هنوز چند ماه یه بار میرم چک میکنم ببینم لایک نکرده که من دیگه این کار زشتو انجام ندم؟ 


یه بارم پول لازم شدم، اینستا دیرکت دادم موضوع رو توضیح دادم، ولی بازم به عضوش بود. خدایی نباید بلاکش کنم؟


از آدمایی که قبل از اینکه ازشون بخوای تصمیم دارن نصیحت و راهنماییت کنند، خوشم نمیاد. مخصوصاً اگه این پند و نصیحت درباره‌ی گذشته و کاری که از کار گذشته باشه. کلاً آدمایی که از کلمه‌ی اگه» زیاد استفاده می‌کنند، خیلی رو مُخند. اگه فلان موقع، اِل کرده بودی، بِل می‌شد، اگه بَهمان جا، بیسان کرده بودی، فلان می‌شد.

تو خُبی، بقیه همه عَ*ند! فقط تو میتونی، بقیه ناتوانند! فقط تو می‌دونی، بقیه نادونند. فقط تو کارت درسته، بقیه از دم بیکارند. 


فارغ از مدرک تحصیلی.  


اگر پُلی ساخته‌اید برای عبور از افکار منفی، شما یک‌ مهندس هستید.


 روز مهندس بر شما مبارک!


آخرین تلاش همه‌ی اونایی که دوست داشتن مهندس باشن، ولی نتونستند! حالا درسته مملکت خر تو خره و تو سر سگ بزنی مهندس می‌ر**ه، ولی قرار نیست دیگه هر ننه قمری هم ازین آب گل آلود ماهی بگیره، خودشو بچسبونه به مهندسا که! ک** گُشاد، پُل ساختن برای عبور از افکار منفی رو با پاس کردن صد و چهل و خورده‌ای واحد درسی یکی می‌کنی؟


 اگه دستم به اون ک*** خوش خطّی که این مهندسین پُل سازی» رو تحریک به گذاشتن این استوری کرد برسه! نستعلیقشو به شکسته تبدیل می‌کنم که دیگه فکر مهندس شدن نکنه! والو ما به کارشناسای هم رشتمون سر چند واحد، اجازه نمیدادیم به خودشون بگن مهندس، شما فعلاً فارغ از مدرک تحصیلی، یه دور از رو تصمیم کُبری با اون خط خوشگلت بنویس مهندس.


شین‌لیم رو از مسابقه‌ی پِن‌ و تِلر دنبال می‌کردم. این دوتا، دو همکار شعبده باز و دوست خیلی خیلی قدیمین، که سالهسات با هم شعبده‌بازی انجام می‌دن (از اواخر دهه‌ی هفتاد تا الآن) و بخاطر مسابقه‌ی فول‌آس (گولمون بزن، یا خرمون کن، یا یه همچین چیزی) خیلی معروف ‌تر شدند. پِن بجای همکار خیلی قدیمیش تِلر هم حرف میزنه. یعنی یه جورایی تِلِر برعکس اسمش همیشه ساکته و فقط با حرکات دست و صورتش واسه شعبده بازیش یه سناریو میچی‌نه و اجرا می‌کنه.

انی وی، شین لین رو اولین بار اونجا شناختم! از کاراش دهنم باز می‌موند و خیلی واسم عجیب بود که یه انسان بتونه با ورق یه همچین کاریی کنه! البته همیشه اون میزِ یک دست سیاهش منو وادار می‌کرد روی‌ مطقم بمونم، ولی با این حال فوق‌العاده بود. تا جایی که وقتی وارد فصل سیزدهم برنامه‌ی آمریکاز گات تلنت شد، تا اوّل نشد بی‌خیال نشد! خلاصه یه دفه‌ای یه جوری تو کل دنیا معروف شد که خودشم باورش نمی‌شد یه روزی بتونه در این وسعت مطرح بشه. این آسیای شرقیا هم بعصی وقتا یهویی معروف می‌شن که آدم انگشت به دهن میمونه! مث اون ویدئوی گانگنام‌سایل بود دو میلیاد هیت (بازدید) خورده بود.

خلاصه اینا همرو گفتم که از علاقه‌ی خودم به مجیک یا شعبده‌ی این دوست عزیزمون گفته باشم و درجه‌ی اینکه تا چه حد پیگیر کاراش بودم!

امر‌ز یه ویدئو دیدم، ۵ تا از خفن‌تین تریکاشو لو داده بود. قشنگ توضیح می‌ده و با تصویر آهسته نشون می‌ده که کدوم لحظه داره چیکار می‌کنه و حقّه‌ی کارش چیه. ازون لحظه احساس پوچی میکنم! حس میکنم چقدر احمق بودم که نفهمیدم حقیقت چیه! حس میکنم به شعورم توهین شده! یاد لبخندای خبیث شین لیم بعد از پایان کارش میفتم و با لبخندای خبیثی که خودم بعد از تموم شدن یکی دوتا شیرین کاری که با ورق بلدم بکنم مقایسه می‌کنم و به حال خودم غبطه می‌خورم. خیلی فهمیدن حقیقت، لذّت گوسفند بودن راجع به یه موضوعی رو خراب می‌کنه! دوس داشتم نمیفهمیدم حقّه‌هاش چیه و خوش و خورم زندگی میکردم و منتظر کارای بعدیش بودم! مگه چش بود اون زندگی که داشتم می‌کردم؟ چرا باید اون بُطی که از این یارو ساخته بودم مث پشم فرو بریزه؟

شین لین انقدر خودتو گنده کردی، که حسودات رفتن نشستم فیلماتو اسلو موشن کردن و راز کلکتو فهمیدن و ر**ن تو حرفت! البته می‌دونم تا خَر در جهان است ، مفلس در نمی ماند، ولی منو از دست دادی! شین لین، چقدر حاضری بدی برگردی به همون دورانی که نصف الآن محبوب بودی ولی منو به عنوان طرف‌دار داشتی؟ از الآن دیگه دور منو یه خط قرمز گوجه‌ای بکش. من دیگه خامت نمی‌شم. تو و ورقاتو به خدا میسپارم!


آدم باید با انصاف باشه، بابت تموم تفریحی که واسه من فراهم کردی ازت ممنونم، تا باشه خریت در جهت شادی و دل خوش! می‌دونم تو سعی خودتو کردی و از خیلیا هم بالاتر بودی! حتّی بُعد مادیشم بخوای حساب کنی یه ریال از من پول نگرفتی! دمتم گرم! همین که تونستی اینهمه آدمو مجذوب هنرت کنی کارِت درسته! ادامه بده.


شمام برید گوگلش کنید کاراشو ببینید، من بعد از خدا شین لیم رو دست شما می‌سپرم! خداحافظ شین لیم!


پ.ن: ویدئو از هیچی نمیذارم که عامل این حسی که الآن من دارم واسه شما نباشم! خودتون خواستید سرچ کنید!


امروز واسه اولین بار‌ گوشت خوک خوردم و به نظرم با اختلاف بسیار خوشمزه‌تر از هر نوع گوشتی بود که تا حالا تو زندگیم خورده بودم. همش مث اون قسمتی از گوشت ماهیچه که بدونی چربیه و وقتی چنگال توش می‌زنی رشته رشته می‌شه بود. یه ته طعم کالباس ژامبون هم داشت که مجبورت می‌کنه لقمتو بیشتر بجوی که طعمشو بیشتر حس کنی. من تو غذا، به خصوص غذای گوشتی خیلی پیکی و بد دلم، ولی گوشت خوک هیچ حس بدی بهم نداد!


تا الآن دو نوع گوشت جدید خوردم که به شدّت دوست داشتم، یکیش همین گوشت خوکه، اون یکیشم گوشت یه نوع ماهی که سوئدی‌ها بهش میگن لَکس»! تو فارسی سرچ کردم معادلش میشه آزادماهی اطلس» یا سالمون اتلانتیک» (سَمِن تلفظ درستشه، ولی ایرانیا همونجوری که نوشته می‌شه میخوننش دیگه). اون گوشت سَمِن هم به نظرم عالیه! منی که از غذای دریایی متنفرم، عاشق گوشت سمن شدم. یه چیزی مث فیله‌ی مرغ با تکسچر ماهی و طعم چیکن‌استریپس.


خلاصه بعد از یه دوره‌ی طولانی گیاه‌خواری، دارم با زوایای جدیدی از گوشت‌خواری آشنا میشم، که مدیون تنوع غذایی اینجام.



 پ.ن: ۱. غذاهای دریایی گوتنبرگ تو دنیا معروفه، میدونم سمن تو ایرانم هست، ولی طعمی که این ماهی اینجا داره خیلی متفاوت از طعم همه ماهی‌هاییه که ایران خورده بودم.


۲. یه گوسفند خودشو جر بده یه بچّه میاره، یه خوک خیلی شیک بین ۶ تا ۸ تا بچّه میاره که در نهایت خیلی بیشتر از گوسفند گوشت تولید میکنه! با اینکه با کل پروسه‌ی گوشت‌خواری و دام‌داری و رفتاری که با حیوونا می‌شه مخالفم، ولی منطقم بهم میگه که مصرف گوشت خوک می‌تونه خیلی از گوشت گوسفند از خیلی از نظرات به صرفه‌تر باشه!


شنیدید میگن لاف در غربت و گ*ز در بازار مسگرها؟ حالا تازه باید ببینید!


ایرانیای مقیم خارج از ایران، همه از دم وقتی ایران بودن قاضی و وکیل بودن، مدیر عامل و رئیس بودن، استاد و پرفسور بودن، دکتر و مهندس بودن. پولدار بودن، زمین دار و ملاک بودن، سفیر و وزیر و دبیر بودن، کاتب و ناشر و سردبیر بودن، نقاش و خطاط و موزیسین و هنرمند بودن!


اصن شهرستانی تو غربت نداریم، همه از دم بچّه ناف تهران اونم شمالش بودن. همه چی تو ایران داشتن، فقط چون زور تو کتشون نمی‌رفته و نمی‌تونستند کروات بزنن و حجاب اجباری سر کنن، به کوه و بیابون زدن با الاغ پرنده اومدن اینجا، الآنم پشیمونن فقط واسه قرمه‌سبزی می‌خوان برگردن ولی غرورشون اجازه نمیده.


زبانشون از دم در حد نِیْتیو خوب بوده، فقط از وقتی اومدن تمرکزشونو بخاطر غم غربت از دست دادن و زبونشون بند اومده! همه از بچّگی مامانشون مامی» بوده باباشون دَدی»، مامانجوناشونو خانم بزرگ» صدا می‌کردن! اسماشون تو شناسنامه ماری» و کامی» بوده.


صبحونه خاویار و قهوه می‌خوردن. همه از دم اندازه موهای سرت دوست و رفیق و آشناهای کُلُفت کُلفت و سلبریتی داشتن.


پدربزرگشون خان و کدخدای اون منطقه بوده و با دربار تو یه پیت می‌شا*یدن! هر سال از دربار دعوتنامه‌ی جشن‌های ۲۵۰۰ ساله با مضای شخص شاه میومده.


یکی از یکی چی بودند حالا چی شدندتر! یکی از یکی کجا بودند حالا به کجا رسیدندتر. شما نمیدونید که، اصن آدم روش نمیشه یه جا خودشو معرفی کنه.


پ.ن: اگه زشتن هم فقط بخاطر اینه که به نچرال بیوتی معتقدن! 


یه دوستام کلاً ۶ ماهه دماغشو عمل کرده، تموم عکس‌ها و ویدئوها و احتمالاً لباسای قبل عملش ر‌و هم سوزونده، بعد عکس گذاشته زیرش نوشته : جوان بودیم و جاهل.» خب آخه دوست عزیز، کپشن به ذهنت نمیرسه هیچی ننویس! شُتر خالی خالی راه نمیره؟ تو شیش هفت ماه شما پُخته شدی؟ چه کلاسی رفتی تو این ۶ ماه که ما هم ثبت نام کنیم؟ الآن با اون عکسی که گذاشتی چه فرق عمده‌ای کردی که دیگه جوان و جاهل نیسی؟ نکنه پشیمون شدی دماغتو آن‌دوو کردی از تو ریسایکل‌بین برگشته چسبیده به صورتت؟ یکم توضیح بده من خیلی فکرم مشغول شده! حس می‌کنم عقب افتادم از زندگی. خب لعنتی راز این تغییرات و انقلابات درونیتو به منم بگو پدسگ!

شما حق دارید بدون دلیل از یه چیزی خوشتون بیاد یا یه چیزی رو دوست داشته باشید! هیچکس نمی‌تونه ازتون بپرسه چرا فلان چیز یا فلان کسو دوس داری؟ اصلاً دوس داشتن دلیل نمی‌خواد. شما خودت چه رنگی رو دوس داری؟ بنفش؟ اگه کسی ازت بپرسه چرا، چه جوابی واسش داری؟ خیلی راحت می‌تونی بگی چرا نداره دیگه، دوس دارم! یا مثلاً تو چه غذایی رو دوس داری؟ چرا؟ خُب دوس داری دیگه. یعنی چی چرا؟ حتّی راجع به یه چیزی حس خاصی نداشتن یا ممتنع بودن هم چرا نداره! چرا طرفدار پرسپولیس نیسی؟ خب نیستم دیگه، چرا داره؟ یا چرا هیچ حس و نظری نسبت به فلان خواننده نداری؟ ندارم دیگه.


ولی شما هیچوقت نمیتونی بدون دلیل از یه چیزی خوشت نیاد! اگه گفتی از فلان شخص یا فلان چیز خوشم نمیاد، باید واسش دلیل قانع کننده بیاری، وگرنه شما یه آدم عقده‌ای بی منطق بیشتر نیسی.

وقتی از دهنت درومد که از مثلاً فلان خواننده خوشم نمیاد، باید دلیل بیاری واسش! از چیش به چه دلیلی خوشت نمیاد؟ اگه دلیلی نداری، میتونی بگی من طرفدارش نیستم. یا میتونی بگی حس خاصی بهش ندارم، ولی حق نداری بگی ازش بدم میاد! 


زمانی می‌تونی بگی یه چیزیو دوس نداری که به اندازه‌ی کافی واسه شناختش وقت گذاشته باشی. چرا سبک راک دوس نداری؟ چی ازش میدونی؟ چند تا آهنگ راک گوش دادی که به این نتیجه رسیدی؟ تاحالا متن آهنگو فهمیدی؟ یا تا حالا راجع به این سبک تحقیق خاصی کردی؟


وقتی میگی من فیلمای علمی-تخیلی دوس ندارم، باید بگی چرا! کدوم فیلمو دیدی که دوس نداشتی؟ چرا دوس نداشتی؟ تعریف علمی-تخیلی رو میدونی یا فقط اسمشو شنیدی؟ چند تا فیلم علمی تخیلی می‌تونی اسم ببری؟


وقتی میگی از فلان بازیگر یا فلان خواننده بدم میاد، باید بگی چرا ازش بدت میاد؟ چند بار باهاش حرف زدی مگه؟ چی ازش می‌دونی یا چه‌ بدی‌ای ازش دیدی که ازش بدت میاد؟ اگه دوستش نداری می‌تونی بگی من طرفدارش نیستم، چرا میگی ازش بدم میاد؟ دلیل منطقیت چیه؟ چرا باید راجع به همه یه نظری بدی؟ چرا نمیگی نظر خاصّی ندارم، یا با کاراش زیاد آشنا نیستم، یا زندگیشو دنبال نمیکنم؟


خیلی وقتا دوست نداشتن یه چیزی یا شخصی، از نا آگاهی میاد. یا از یه معرف بد! میگی راک دوس نداری چون فلان شخصی که فلان مدل مو و بیسان لباسو پوشیده بود، راک دوست داشت! یا می‌گی فلان بازیگر یا خواننده رو دوست ندارم، صرفاً فقط بخاطر اینکه از قیافه یا زندگی شخصیش خوشت نمیاد. میگی فلان سازو دوس ندارم و اصلاً نمیدونی صداش چیه!


چرا ساز چلو رو دوس نداری؟ چرا از رقص تانگو بدت میاد؟ چرا از اوپرا متنفری؟


خیلی وقتا از بس تکرار کردیم خوشم نمیاد و دنبالش نرفتیم که دیگه می‌ترسیم خوشمون بیاد! می‌ترسیم اطرافیان فکر کنن بلقمی مزاجیم، یا گور بابای دیگران، خودمون از خودمون خجالت می‌کشیم چیزی که یه عمر الکی گفتیم دوست نداریمو یهویی دوس داشته باشیم! زشته.


خیلی وقتا هم چون دوس داریم توی یه گروهی باقی بمونیم، قبول نمیکنیم ممکنه یه چیزیو دوس داشته باشیم. من سالها عضو گروه کسایی بودم که از سیستم عامل اندروید خوشم نمیومده، حالا چه طور می‌تونم ازین گروه کنده بشم؟ جواب اون گروه که سالها طرفدای آی‌او‌اس بودن رو چی بدم؟ اینهمه سال پا فشاری کردم این از اون بهتره، حالا چی می‌شه؟


ازین به بعد اگه کسی گفت از چیزی خوشم میاد، به ادامه دادنش تشویقش کنید، اگه گفت نسبت به فلان چیز حس خاصی ندارم، به تحقیق دربارش تشویقش کنید، و اگه گفت از فلان چیز بدم میاد، ازش دلیل بخواید و اگه دلیلی نداشت باز به تحقیق دربارش تشویقش کنید. این فرهنگ پوسیده‌ی پر از نفرت از همه کس و همه چیز باید از بین بره، و تا زمانی که کسی بخاطر تنفرش به زیر سوال نره این اتفاق نخواهد افتاد. ذات انسان دوس داشتنه، و برعکسش جایی تو ذهن یه آدم سالم نداره! اگه از چیزی یا کسی بدتون میاد و واسش دلیل منطقی ندارید، به روان‌شناس مراجعه کنید قبل از اینکه مرضتون رو به بقیه منتقل کنید.


می‌گند لحظه‌ی سال تحویل هرکاری بکنی تا آخر اون سال همون کارو می‌کنی.


اگه من اولین کسی که همچین کرسی‌شعری رو تلاوت کرده پیدا کنم، سال تحویل هر سال هر چی فحش جدید تو سال قبل یاد گرفتمو حواله روحش می‌کنم که نصف لذّت سال تحویل‌های دوران طفولیّت من با استرس این گذشت که چیکار کنم که اگه تا آخر سال همون کارو کردم اون سال به فنا نره و همچنان سال خوبی به شمار بیاد!…


یادمه یه سال داشتم ویدئو گیم بازی می‌کردم، از ترس اینکه تا آخر سال بازی نکنم، به زور از سر بازی کَندم رفتم تو هال خونه که حداقل هیچ کار خاصّی نکنم! الآن که فکرشو‌ می‌کنم می‌بینم حتّی اگه همچین کرسی شعری واقعی بود، بازم ویدئو گیم بازی کردن از هیچ‌کار خاصّی نکردم بهتره.


یه بار دیگه هم یادمه سال تحویل بد موقع بود، من خواب بودم! دقیقاً به همون دلایل قبلی، از خواب ناز بیدار شدم و رفتم تو هال که باز صرفاً هیچ کار خاصّی نکنم! از اون سال تحویل تا همین امروز علاوه بر احساس خِنگی، حس می‌کنم یه چیز دراز تو پاچَم رفته و اون خواب دیگه هیچوقت تکرار نمی‌شه! اون خواب مث یه لکِه‌ی سیاه تو خاطرات سال تحویلم مونده، پاکم نمی‌شه! 


کاش حداقل یه همچین داستانی حقیقت داشت که من لحظه‌ی سال تحویل به امید پولدار شدن، هی شصتمو با زبون تُف میمالیدم و یه بسته اسکناس دُرُشت می‌شُردم! البته اگه شانس منه که اون سال بجای پولدار شدن، کارمند بانکی، صندوق دار رستورانی، چیزی می‌شدم! اونم نه که پول بدن بشمارم! می‌گفتن بشین پاین میز زبونتو درار، ما شصتمونو با زبونت خیس کنیم پول بشماریم! والو.


تو‌ این سی سال عمر با عزّتی که از خدا گرفتم، تا الآن نمی‌دونستم آجیل چهارشنبه سوری با آجیل شب عید فرق داره! بعد تازه طبق تحقیقات وسیعتری که بعداً انجام دادم متوجّه شدم که به همینجا خطم نمی‌شه که! آجیل واسه خودش انواع و اقسام داره.


آجیل شور داریم، آجیل شیرین داریم، آجیل چهار مغز داریم، آجیل مشکل گشا داریم، آجیل هندی و ژاپنی و تایلندی هم داریم! خلاصه اخیراً دریچه‌ی جدیدی از دنیای آجیل رو به من باز شده.


هنگ‌دِرام وقتی اومد خیلی واسم خاص بود! یه آرامشی داشت، صداش یه کلاسی داشت، یه ساز کاملاً جدید بود! یادمه اوّلین باری که صداشو شنیدم کلّی دنبال اسمش گشتم و رفتم کّی راجع بهش سرچ کردم. ویدئو‌هاشو واسه این و اون شِر می‌کردم و حس می‌کردم با ساز مورد علاقم آشنا شدم!


الآن با در قابلمه واسم یکی شده! از وقتی پای هنگ درام به ایران باز شد، دست هر کسی تونسته یکیشو بخره می‌بینمش. به سبک همون در قابلمه واستون می‌نوازن یه جوری که صدای تاپ تاپ انگشتاشون، بیشتر از صدای اصلی سازش شنیده می‌شه. یه جوری با انگشت شصت می‌زنید تو سر ساز که حس می‌کنم اجدادتون نوازنده‌ی هنگ درام بوده.


یه سازیم هست که هر جاش بزنی بالاخره یه صدایی می‌ده دیگه! مدعی و قدیمی و کهنه کارم که نداره بشه الگو، همه الآن از پدران هنگ‌درام ایران به حساب میان. چن روز دیگه شاهد همنوازی هنگ درام و اورگ با آهنگ یه حلقه‌ی طلایی» تو عروسیا و مجالس جشن خواهیم بود.


روزی رو می‌بینم که جوانان ایرانی با یه هنگ‌درام و کوله‌پشتی قصد کردند دور ایرانو هیچ‌هایک کنن و با کار در سفر خرج و مخارجِ خورد و خوراک سفرشونو تعمین کنن! بارون گرفت هنگ درامو میگیرن رو سرشون، خسته شدن روش می‌شینن، میذارنش رو آتیش توش بادمجون سُرخ می‌کنن غذا می‌پزن، می‌شینن توش رو برف سُر میخورن، به عنوان سپر دفاعی ازش استفاده می‌کنن.


خلاصه هنگ‌درام واسم از یه ساز ریلکسینگ مُدرن نادر، به یه در قابلمه تبدیل شد رفت! ممنون از دست اندر کاران.


هنگ‌دِرام وقتی اومد خیلی واسم خاص بود! یه آرامشی داشت، صداش یه کلاسی داشت، یه ساز کاملاً جدید بود! یادمه اوّلین باری که صداشو شنیدم کلّی دنبال اسمش گشتم و رفتم کّی راجع بهش سرچ کردم. ویدئو‌هاشو واسه این و اون شِر می‌کردم و حس می‌کردم با ساز مورد علاقم آشنا شدم!

الآن با در قابلمه واسم یکی شده! از وقتی پای هنگ درام به ایران باز شد، دست هر کسی تونسته یکیشو بخره می‌بینمش. به سبک همون در قابلمه واستون می‌نوازن یه جوری که صدای تاپ تاپ انگشتاشون، بیشتر از صدای اصلی سازش شنیده می‌شه. یه جوری با انگشت شصت می‌زنید تو سر ساز که حس می‌کنم اجدادتون نوازنده‌ی هنگ درام بوده.
یه سازیم هست که هر جاش بزنی بالاخره یه صدایی می‌ده دیگه! مدعی و قدیمی و کهنه کارم که نداره بشه الگو، همه الآن از پدران هنگ‌درام ایران به حساب میان. چن روز دیگه شاهد همنوازی هنگ درام و اورگ با آهنگ یه حلقه‌ی طلایی» تو عروسیا و مجالس جشن خواهیم بود.

روزی رو می‌بینم که جوانان ایرانی با یه هنگ‌درام و کوله‌پشتی قصد کردند دور ایرانو هیچ‌هایک کنن و با کار در سفر خرج و مخارجِ خورد و خوراک سفرشونو تعمین کنن! بارون گرفت هنگ درامو میگیرن رو سرشون، خسته شدن روش می‌شینن، میذارنش رو آتیش توش بادمجون سُرخ می‌کنن غذا می‌پزن، می‌شینن توش رو برف سُر میخورن، به عنوان سپر دفاعی ازش استفاده می‌کنن.

خلاصه هنگ‌درام واسم از یه ساز ریلکسینگ مُدرن نادر، به یه در قابلمه تبدیل شد رفت! ممنون از دست اندر کاران.

تو کیبرد فارسی جای حرف م» به حرف ک» خیلی نزدیکه. دستش سوخته بود، میخواستم بگم بمیرم!» جابجا تایپ کردم همه چی تموم شد! کلّی منّت کشی کردم برگرده، و بهش توضیح دادم قضیه چیه و قول دادم دیگه از کیبرد انگلیسی استفاده کنم.


ولی تو کیبرد انگلیسی هم متاسفانه جای حرف j» به حرف k» خیلی نزدیکه! گفت دلم واست تنگ شده! میخواستم بگم Ey Joon» جابجا تایپ کردم! ایندفه رفت پشت سرشم بلاکم کرد! رفتم در خونشون واسش توضیح دادم، منّت کشی کردم گفتم داستان چیه، واسه اینکه از دلش در بیارم گفتم بریم کافی‌شاپ!


کافی‌شاپش دوبلکس بود، طبقه‌ی بالاش دنج‌تر بود. اومدم بگم بریم بالا دنجه، زبونم پیچید گفتم بریم بالا ج**ه! از اون روز تا الآن دارم ادای یه کر و لالِ بی‌سوادو در میارم، شاید یکی دوستم داشت!


خیلی وقته‌ که اینجا زیاد نمی‌نویسم. یعنی حس میکنم این روزا دیگه کسی حوصله‌ی وبلاگ خوندن نداره. یه جورایی وبلاگ بدون مالتی‌میدیا، مث رادیو شده. زیاد کسی سراغش نمیاد.


یه زمانی اینجا روزی یه عالمه خواننده و بازدید کننده داشت، الآن خیلی خلوت و سوت و کوره. از وقتی مهاجرت کردم بدترم شده، چون خودم کمتر میام اینجا. بیشتر اینستا و فیسبوک و اینام. پست بعدی رو میخوام پر از تگ کنم و کانالی که دارم اینروزا بیشتر وقتم رو روش میذارم رو پروموت کنم. هپی‌گوتنبرگ» اسمشه! 


داستانشم اینه که، وقتی اومدم اینجا، با یه انتظاراتی اومدم! فکر میکردم چقدر همه الآن باید شاد باشن و چقدر همه چی باید متفاوت باشه و چقدر دوستای خوب و جدید پیدا میکنم و اینا.


ولی واقعیت این نبود. بیشتر یه عالمه آدم درب و داغون دیدم که هر یکی یه جوری دپرس و داغون یه گوشه‌ای از غربت افتاده داره یه جوری جون می‌کنه. اونایی هم که اینجوری به نظر نمیرسن، فقط دارن بیشتر نقش بازی می‌کنن و لاف شاد بودن و خوب بودن و اوکی بودن رو میان، تا اینکه واقعاً خوب باشن.


خلاصه دیدم خبری نیس، گفتم خودم یه حرکتی بزنم. این شد که کانال هپی رو زدم که شاید چهار تا آدم خسته از چس ناله مثل خودم رو بتونم پیدا کنم که فارق از اون همه فرار از دست همدیگه بتونم باهاشون یا رابطه‌ی سالم و شاد داشته باشم. 


اینجا ایرانیا از هم فرار میکنن. اینجا که نه، هر جایی خارج از ایران داستانش همینه. در واقع همه یه جورایی از خودشون فرار میکنن. از چیزی که هستن، از ملیت و هویت نداشتشون دارن فرار میکنن، ادمایی که حرفی برای گفتن ندارن و اعتماد به نفس کمتری دارن بیتشر اینجورین. از دور وا میسن و‌فقط منم منم میکنن!


خلاصه اینجوری.


واقعاً یه جاهایی آدم باید قابلیت اینو داشته بشه که یهویی دوتا بشه!


که بتونه پشت گردن خودشو با تیغ یا ماشین ریش تراشی بزنه. یا قابلیت اینو داشته باشه که موهای خودشو سشوار کنه! یا بتونه پشت کمر‌ خودشو بخارونه. یا یه جاهایی دو سه متر از خودش بره عقب، راجه به لباس خودش نظر بده. یا مثلاً بشینه کنار خودش تو ماشین جواب تکستاشو بده، از خودش استوری و عکس بگیره. شب پا شه پتو رو بکشه رو خودش، صُبحا رو کمر خودش راه بره، قولنج خودشو بگیره، سر تا پای خودشو لیف بکشه، دونه سیاها و جوشای صورت خودشو فشار بده، حوله‌ی خودشو بده دست خودش و نهایتاً بزنه پشت کمر خودش بگه من هستم…


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها